اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

تپیدن

این‌روزها فقط قلب منه که هنوز محکم و استوار داره می‌تپه.

هی تکونم میده.

وقتی من خوابم یا وقتی بیدارم اونه که خودشو محکم می‌کوبه به قفسه سینه ام تا خون بده به رگهام، که هستی بده به این تن.

اونه که هنوز منو سر پا نگه داشته.امروز ازش پرسیدم:

خسته نشدی؟چرا اینقد می تپی؟این لاشه رو چرا به حرکت میاری؟....

هزار تا سوال ازش پرسیدم و هی پرسیدم.

اون فقط تپید، تپید و تپید.

محکم:تاپ ، تاپ

شرمم گرفت از سکوتش، از استواریش.

شرمم گرفت که چرا در این شرایط مثل اون نیستم.چرا پا به پاش دیگه نمیرم، چرا تنهاش گذاشتم.

این روزهاست که باید بیشتر و حتی بهتر از اون باشم که خسته نشه.

باید همراهش باشم.مثل دو تا رفیق خوب.

قلب خوبم، باهات همنوا میشم.

تاپ، تاپْ زندگی - تاپ، تاپْ زندگی

دم و باز دمْ زندگی- دم و باز دمْ زندگی

هستم زندگی، هستیم زندگی.

هنوزم می تپم، ببین زندگی.

 

پازل

هر وقت که هوا بارانی بود، مادر اجازه رفتن به حیاط و کوچه را نمی داد.

انگار روزهای بارانی، بازی در کوچه کیف بیشتری می داد  که من پر طمع می شدم برای آن.

کیوان، پسر همسایه همیشه اجازه داشت بیرون از خانه و در کوچه بازی کند، حتی وقتی رعد و برق می آمد.

از خواهرش بیزار بودم، چون می توانست تمام روزها و ساعتها با او باشد و من نه.

پی این افکار لج می گرفتم و مادر که کلافه می شد پازل را برایم می آورد. پازل کوچکی که به زور اندازه یک ورق دفتر مشقم می شد.

 

-         اینم بازی، بنشین و بسازش.

-     چند بار مادر، دو سال است که روزها و ساعتها می سازمش.از بر شدم بس ساختمش.تمامی قطعاتش را حفظم.خورشید کنج سمت راست، علف پایین، گل وسط .......

 

 

و لج می گرفتم و میگرفتم آنقدر که باران بند بیاید، شاید ساعتی بعد و شاید روزی بعد و گاهی روزهای بعد.

 

امروز هر چه تلاش می کنم نمی توانم پازل زندگیم را بسازم.هوا، روزهای زیادی است که بارانی است و من لج گرفته ام.

کیوان، پسر همسایه مان دیگر در هیچ کوچه ای  بازی نمی کند، او مشق زندگی می کند و من نمی توانم پازل زندگیم را بسازم.پازل زندگیم دیگر کوچکتر از یک ورق دفتر مشقم نیست.

سقف دارد، اندازه ارتفاع آسمان .وسعت دارد اندازه دنیا.قطرش اندازه آروزهای من .

مادر، من همان پازل را می خواهم.همان پازل کوچک را.

هوا بارانی است.نمی توانم پازل زندگیم را بسازم.

کی این باران بند می آید؟

تولد

دستی محکم به پشتم خورد، شروع به گریستن کردم.

این سرآغاز زندگیم در دنیای جدید بود.

25 امین سال این سرآغاز شروع شد.