اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

کتابفروشی

یه مدته یک چیز جالب توی زندگیم کشف کردم.

اون چیز جالب اینه: به نظر من هر شخصی که کتاب میفروشه یک موجود مقدسه، حتی به نظرم مقدس تر از مقدسه.کتابفروشی یعنی جایی گرم تر از یک آغوش.

اگر چیزی خلاف عادت  هم بخوام از کتابفروشها ببینم می زارم به حساب اینکه اونم مثل کتابهاست.

مثل قصه های خوب و بد کتابها، شخصیت های درست و نادرست کتابها.

حتی بهشون اجازه میدم مثل هیتلر دیکتاتور باشن،یا مثل شکسپیر عاشق.

گاهی هم مثل سینلدرلا یه دوه باشن یا مثل خوزه های صدسال تنهایی مارکز چندین تا.

 

کتابها رو شامل هر چی که باشن دوست دارم ، مثل کتاب فروشها.

 

اگه به همه آدمها به این دید نگاه کنم از هیچ آدمی بدم نخواهد آمد و این جالب تر از همه است.

همه دارای همه خصلت های خوب بد در حد مطلق و نسبی خواهند بود و من به همان شکل دوستشان خواهم داشت.

ممکنه عاشق هیتلرها هم باشم و ....


نقطه صفر

اگر چه خیلی دیر ولی شروع به نوشتن کردم.

همیشه از نوشتن فرار می کردم چون خوندن رو به نوشتن ترجیح می دادم هنوز هم اینطورم ولی میخوام بنویسم.

امیدوارم تدوام داشته باشه نوشتنم .