اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

اما

ترجمه ی سکوت من / یک لبخند است

برای رنج تو



رخت عزا بر تن کرده ام.

برا ی تو که اگر حتی از سر بی مهری به گوشه ای پرتابت کنم ۷۰ گنج چون تو از این خاک سر به آسمان می ساید.

برای تو عزا گرفته ام.برای تو که  از رنجی که بردی برنج شدی.

برای تو سیاه پوشیده ام که بدانی از رنجت غمگینم.

کشاورزی می گفت: دچار بیماری استرس شده ام.از همین بیماری های جدید که با قدیمی ها بیگانه است.با ماهایی که روزگار در شالیزار سپری می کنیم  و دست در دستان مخملین خداوند می گذاریم.

گیله مرد با غم می گفت :استرس من از چک های پاس نشده ای است که برای رنج این برنج های طلایی داده ام در فصلی که می رفتیم بذرهای طلایی بکاریم.

گیله زن می گفت :اگه گیله مرد از غصه بمیرد چطور رنج نبودنش را تحمل کنم مثل رنج نبودن برنج را.

برای تو غمگینم  چون می دانم که طولی نخواهد کشید که تو نیز نخواهی بود، مثل ابریشم که دیگر نیست، مثل چای که باغداران چای گوشه نشینی را به نوازش برگهایش ترجیح داده اند.

مثل چای که دیگر در چشم هیچ باغداری برغ چیدن چای نیست.

به کجا خواهند برد تو را این بی مهران؟اینان که تشنه لب می گردند بی آنکه آب سرازیر شده ی اطرافشان را ببینند .

می خواهم برای تو بگریم.برای تو که هویت من هستی.من یک گیلانی هستم و گیلانی بی تو یعنی هیچ.

کدام گیلانی خواهد بود که بگوید بی تو می تواند سر کند؟چه کسی دلش برای آوازهای گیله زنان در شالیزار تنگ نخواهد شد:

تو کی دانی مو گالشم رعنای

مختارخانِکه سرگالشم رعنای

سالی سه من روغن کشم رعنای

از گالشی دست نکشم رعنای

مگر جز مخمل سبز تو چیز دیگری چشمان من را نوازش خواهد کرد؟مگر من جز در تو می توانم لطافت خدا را حس کنم؟من با تو و در کنار تو بزرگ شده ام.

شالیزار وطن من است و دستانم و سر انگشتانم تو را تمنا دارد.

بهار با تو شروع می شود که جوانه میزنی، تابستان از تو رنگ می گیرد که پا می گیری.شهریور بی تو چه کند؟ دلش به کدامین طلا خوش باشد  و من؟

و من کمرهای خمیده در رنج تو را می پرستم و می ستایم. پسرکان نوجوانِ ِ آفتاب سوخته در رنج تو را می پرستم و بر چشمان پدربزرگ بوسه می زنم که شبها برای تو دل نگران است.

من غمگین توام .

کاش دستی باشد که دستانت را بگیرد و تو را از سیلی که با خود میبرد نجاتت دهد.

بمان برنج، بمان شالیزار تا بماند گیله مرد، تا بماند گیله زن.

من یک گیله زنم وبه نفس های تو وابسته.

بمان برنج ِ رنج کشیده ی من.

نظرات 12 + ارسال نظر
فرشته یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ http://fereshtehrezaee.blogfa.com

چه زیبا نوشتی سعیده ی من.
چه حس نزدیکی. منم حس تورو دارم گلم.

ANNAMAZ یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ http://www.annamaz.blogspot.com

نباید از این سیستم بیش از این انتظار داشته باشی.. دیر یا زود اتفاق می افتاد

مقداد عباسی یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ http://mega-shell.blogfa.com

باید یک نکته ای رو گوش زد کنم

اووووووووو پیسسرررررررررر


بحث شالی زار شد منم یاد رنجی افتاد که برنج شدش

چرا آخه این بنده های خدا زنج می کشن و ما محنت

چرا آخه این بنده های خدا حاصل دسترنج می خورن و ما

مایه ی نفرت

چرا آخه هان

yashar یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ http://bit.ly/67w8Iq

سلام . من هر روز به وبلاگت سر میزنم . واقعا دست طلا ، به منم یه سری بزن خوشحال میشم

میناقدیم دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ http://minaghadim.blogfa.com

سلام می گفتی بهت لینک می دادم مردخواخوررررررر!!
راستی امه هم سلام داره

علیرضا چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ http://new-shariati.blogfa.com

با سلام
ای کاش من هم برنجی بودم تا کسی از له شدنم منوشت.
؛به یاد مجاهد بزرگ، میرزای کوچک؛در نوشریعتی(وبلاگم)
موفق وسلامت بمانید.

هوتن چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://radavar.com

اشکمو درآوردی! ای کاش می شد همه شالیزارها رو یه عکس کرد و گوشه ای گذاشت تا دست این نامحرمان بهش نرسه!

علیرضا پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ http://new-shariati.blogfa.com

با سلام
ممنون از اینکه سر زدید؛ بیشتر ممنون میشم اگه اسمم رو اصلاح کنید(علیرضا کنعان رو).
با اجازتون وبلاگ شما رو هم لینک میکنم.

حسین دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ http://labiros.blogspot.com/

شالیزار . ما هم داریم ولی نه به اون قشنگی نه به اون بزرگی
ولی با همه زحمتش باز هم خوش میگزره
مرسی خوب بود

حمید شرفی سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ http://koloon.blogfa.com

سلام.
"شاید فردا" بعد از قرنی به روز شد. منتظر قدم و قلمهای مهربانتان هستم

14کهکشان پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ق.ظ http://14kahkeshan.blogfa.com

دراین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند

لطفا اگر وقت داشتید
.
.
.
یه نگاهی بیندازید
.
.
.
ونظر دهید.
.
.
.
اگر خواستید لینک کنید خبر دهید
.
.
.
تامن هم شمارو لینک کنم....

رهرا یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

سعیده؟! وبلاگ زدی؟!
مبارکه خانومی. من تازه دیدم. مطالبت هم خیلی قشنگه عزیزم. موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد