-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 14:28
سوت کارخانه است صدای زنگ ساعت در صبحگاه چارلز دیکنز بیدار شو زندگی ِ سخت ِ دیگری بنویس ما ماشینهای مکانیکی شده ایم دیکنزعزیز نیازی به تخیل نیست زندگی ما واقعیست ما یک قبیله ماشینهای مکانیکی دیگر زنگ زده ایم -سعیده - 21/7/89
-
یک تقدیمی بی مناسبت
جمعه 16 مهرماه سال 1389 14:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تقدیم به تو با عشق برای تو با مهر و یا با خورشید؟ نه کهکشان؟ آن هم نه به دنبال چیزی هستم که بیرزد به آن به آن به آن دستان یا که چشمان و شاید لب خندان گاهی لکنت میگیرم می خواهم بگویم و بگویم اما نمی شود شکسپیر خوش شانس است که زنده نیست آه داشت یادم می رفت تقدیمی به...
-
پدربزرگ
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 17:14
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پدر بزرگ برنج ها باردار شده اند دارند سفر می کنند از سبزی تا طلایی پدر بزرگ دستهایت دیگر زخم برنج ندارند تو مانده ای دلخوش دلخوش به خنکای کولر دلخوش به قرصهایی که میگویند علاج رگ های مسدود قلبت هستند سکوت نکن پدربزرگ شبیه آسمان این روزها می شوی خشک و بی نسیم بخند...
-
زندگی من
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 11:44
مادر بزرگ جوانی اش را آروغ می زد و پدر بزرگ در عبور از باغچه ی بی انتهای خانه ی ما ، خاطراتش را به دست آلزایمر می سپرد و من از دندان درد به فلسفه ی بی دوام بودن این زندگی میرسم و بهانه ای می سازمش برای اشکهایم که درد دارند و تو که انگار همیشه متصلی به الکتریسته و ولتاژ و من دچار برق زدگی می شوم با نگاهت بوی جزغالگیم...
-
زندگی
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 13:07
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زندگی بچه ای است که در جواب گریه اش کتک می خورد تا ادب شود و بزرگ می شود کتک می زند تا ادب کند
-
تاهلم
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 16:07
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 همه چیز از یک کلمه شروع شد: «بله» *** حالا هر روزم به انتظار می گذرد انتظار لحظه ای که می آیی و انگشتانم را لای دستان بزرگت جای می دهی آرام و آهسته حرف میزنی و من می خندم تا تو بخندی *** باید استوار باشم برای روزهای آینده که اندازه مژه بر هم زدنی است و می گویند...
-
برای کوهزاد
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 14:24
از وبلاگ کاوه عزیز خوندم نوزده اسفند تولد کوهزاد نازنین هستش تنها کاری که می تونم ب راش انجام بدم اینه: اینجا، توی خونه کوچیکم،یه تولدت مبارک بهش بگم، یه جشن ساده واسه تولدش به امید آزادیش * * تولدت مبارک کوهزاد جان مرتبط : همه آلودگی ست این ایام در بهار آزادی
-
موسیقی
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 16:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کمانچه گاهی سه تار کیهان کلهر گاهی حیسن علیزاده *** پیانو گاهی سنتور جواد معروفی گاهی پرویز مشکاتیان *** سکوت که میکنی باز هم می شنوم از همان کنجِ ِ انحنای ِ چشمانِ ِ مورب ِ سبز و طوسی ات همه تو می شوند و تو همه و من فقط تو را می شنوم
-
بی مناسب
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 13:12
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 باد که می وزد موهایم گیج می شوند پیچ می خورند تاب می خورند در هم گم می شوند نمی دانند دستان ِ نوازشگر تو مهربان تر است یا دستان آزاده ی باد
-
روزگار
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 10:53
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عجب حکایتی است چرخهای روزگار وقتی دستی از ناشناخته ترین سرزمین تو را لای چرخ دنده های روزگار می گذارد تو می مانی و اندام خون آلود ِ له شده ات نفسهایت به شماره افتاده و تو هستی و درد اندامت می گویی:عجب قانونی دارد این روزگار که له می کند تن های تنها را لای چرخ دنده...
-
اندر فواید بروکراسی
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 18:48
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 می خواستم اندکی اندر فواید بروکراسی بنویسم. یادش بخیر. سال گذشته برای یک امر اداری به یکی از ادارت مراجعه کردم.از ساعت 8:30 می رفتم تا 1:30 و بقیه کارهایم می ماند برای روز بعد و دوباره از همان ساعت ذکر شده تا همان ساعت یاد شده. خلاصه یک هفته ای طول کشید. وارد اداره...
-
برای رنج تو
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 18:25
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 رخت عزا بر تن کرده ام. برا ی تو که اگر حتی از سر بی مهری به گوشه ای پرتابت کنم ۷۰ گنج چون تو از این خاک سر به آسمان می ساید. برای تو عزا گرفته ام.برای تو که از رنجی که بردی برنج شدی. برای تو سیاه پوشیده ام که بدانی از رنجت غمگینم. کشاورزی می گفت: دچار بیماری استرس...
-
آرام جانم میرود
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 12:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ساعت 7 صبحه و من سوار تاکسی هستم .خیابون رو مه گرفته .صبح سردیه. از رادیو داره پخش میشه: ای ساربان، آهسته ران کارام جانم میرود . . . با خودم میگم:مگه چه فرقی میکنه که ساربان آهسته بره یا تند بره وقتی آرام جانش داره میره دیگه سرعتش مهم نیست هوای ابری یا مه آلودش مهم...
-
مرگ
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 13:11
گوشم سوت مرگ می کشد *** اری یادم هست مرگ مرگ مرگ
-
عرفان
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 11:36
چقدر سکوتت عرفانیه نه بابا، چرتِ بی خوابیه
-
من و نقاشی هایم
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 18:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بچه که بودم دفتر سفید نقاشیم با چند تا کوه و یه رودخونه و یه خورشید که همیشه در حال طلوع کردن بود پر میشد. نمی دونم چه حکایتی بود که همیشه خورشید توی نقاشی هام داشت از پشت کوه بیرون می اومد. انگار اون روزها برای من همه چیز با طلوع شروع میشد.یه خورشید که برای خوش...
-
آی هندونه داریم
شنبه 2 آبانماه سال 1388 16:40
هندونه به شرط چاقو بیاید، اگه خوب نبود نخرید......به شرط چاقو آی هندو نه داریم...به شرط چاقو . . . کاش می شد آدم ها هم به یه شرطی وارد زندگیمون میشدند که دلشون رو میشد دید که روح واقعیشون رو میشد دید اگه خوب نبودند اجازه ورود نداشتند . . آی همراه داریم به شرط.... آی دوست داریم به شرط... آی همسر داریم به شرط... ....
-
روز دختر
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 18:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 توی اوج لحظات کارم بودم داشتم تند تند صفحات رو تکمیل می کردم که بفرستم برای چاپ صدای اس ام اومد: تولد حضرت معصومه و روز دختر مبارک چی؟کی؟روز دختر؟ مگه امروز روز دختره؟ بعد کار اومدم نت، آف ها رو چک کردم روز دختر مبارک مثل حنا کوشا باشی...مثل کوزت صبور باشی...
-
کفش های من
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 12:00
میشه کفش های منو اینقد پای خیالاتت نپوشونی لازمشون دارم !
-
دام
شنبه 25 مهرماه سال 1388 17:02
برای خوشبختی دام پهن کرده است شاید که خوشبختی ِ رم کرده را صید کند
-
خانه
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 13:21
سنگ قبرها چه شکیل شده اند گویی که خانه ی ابدیمان اند
-
گم شدن
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 17:18
خطوط مشکی شده اند و رنگها خاکستری خاکستری که نزدیک به مشکی است روزها شبیه نیمه شب شده است قفسه سینه ام تنگ شده است انگار از عمیق ترین حفره دینا باید نفسم بالا بیاید و پایین برود کاش میشد گم شوم جایی که هیچ چشمی یا حسی دنبالم نباشد یا توان یافتنم را نداشته باشد به اینگونه است که میتوانم خلاصی پیدا کنم از همه ی چیزهایی...
-
خش خش
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 10:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی زیر پام....خش خش یکی زیر چرخ ماشین.....خش خش یکی زیر جاروی رفتگر............خش خش یکی داره میرقصه مسیر شاخه تا زمین رو ......خش خش یکی داره نگاه میکنه رقص دیگری رو از روی یه شاخه ی بلند....خش خش یکی .....خش خش یکی .....خش خش همه ..... خش خش
-
بابالنگ دراز
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 15:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه کلاه سیاه، یه عصا، دو تا لنگ دراز و یه سایهی سیاهه سیاه اینا میشه مواد ساخت یه بابا لنگ دراز یه بابا لنگ دراز که قلبش بر عکس سایه اش، سفید سفیدِ اگه مهدیه یه بابا لنگ دراز داشته باشه دیگه بهونه باباشو نمیگیره که مادر نتونه بگه بابا مرده چون خودکشی کرده دیگه...
-
کاکتوس بودن
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 17:52
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 فکر می کنم شکل کاکتوس شده ام. در این بی آبی و خشکی ریشه هایم را سخت به این دنیا دوانیده ام و با لجاجت روی زمین ماندگار شده ام. وقتی تیغ های وجودم روحی را زخمی کرد، به این باور رسیدم که یک کاکتوس شده ام. روحی که می گفت: "تو یک رز زیبا هستی و گلبرگ های لطیف و...
-
من
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 15:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی صریح وساده بگوید من بی گذشته ی بی دست و پا سر از زیر کدام بته درآورده ام که این همه آغشته ام به بوی غار و مار و گندم و ریواس حین بلوغ من از سه مرد سه ضربه ی جانانه خورده ام گمان من این بود که تخم مرا باد پراکنده روی کعبه ی آمال کهکشان تا این که سیلی مردی مرا به...
-
این عالم
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 17:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 داشتم می گفتم ،هر گندی که توی این عالم هست زیر سر آدم هاست.هنوز هم به این حرف اعتقاد دارم اما این موضوع چیزی را درباره ی عوضی بدون این دنیا تغییر نمی دهد. در واقع یکی از دلایل عوضی بودن این دنیا این است که آدم هایش هر غلطی- واقعا و به معنای حقیقی کلمه«هرغلطی» - که...
-
تپیدن
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 12:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اینروزها فقط قلب منه که هنوز محکم و استوار داره میتپه. هی تکونم میده. وقتی من خوابم یا وقتی بیدارم اونه که خودشو محکم میکوبه به قفسه سینه ام تا خون بده به رگهام، که هستی بده به این تن. اونه که هنوز منو سر پا نگه داشته.امروز ازش پرسیدم: خسته نشدی؟چرا اینقد می...
-
پازل
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 12:38
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 هر وقت که هوا ب ارانی بود، مادر اجازه رفتن به حیاط و کوچه را نمی داد. انگار روزهای بارانی، بازی در کوچه کیف بیشتری می داد که من پر طمع می شدم برای آن. کیوان، پسر همسایه همیشه اجازه داشت بیرون از خانه و در کوچه بازی کند، حتی وقتی رعد و برق می آمد. از خواهرش بیزار...
-
تولد
جمعه 23 مردادماه سال 1388 12:38
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دستی محکم به پشتم خورد، شروع به گریستن کردم. این سرآغاز زندگیم در دنیای جدید بود. 25 امین سال این سرآغاز شروع شد.