عجب حکایتی است چرخهای روزگار
وقتی دستی از ناشناخته ترین سرزمین تو را لای چرخ دنده های روزگار می گذارد
تو می مانی و اندام خون آلود ِ له شده ات
نفسهایت به شماره افتاده و تو هستی و درد اندامت
می گویی:عجب قانونی دارد این روزگار که له می کند تن های تنها را لای چرخ دنده های خوش تراشش
با خود اندیشیدم پس این صدای زجه آلود از چرخ های زنگار بسته روزگار نیست
که از تن های ِ به تنگ آمده از درد روزگار است لای چرخ دنده های برنده اش
کمی امانم بده چرخهای ِ روزگارِ چرخانم که خسته از دوران هر روزه لای چرخ دنده های توام
کدام دست می چرخاند تو را و مرا
امانم ده برای آنی آسوده مردن
کدام دست از این آب های گل آلود ماهی می گیرد
اصلن کدام دست این آب ها را گل آلود می کند؟؟؟
امان نمی ده، یا باید باهاش چرخید یا باید شاهد له شدن خود شد!
سلام
مثل همیشه زیبا دلنشین و لایق چندین بار خواندن و تفکر کردن است.
موفق و سلامت بمانید
درود بر تو...
توی تنگ ایمنی داری؛ ولی فقط زنده ای.. زندگی نمیکنی...
تو دریا و اقیانوس خطر هست ولی یاد میگیری که چطور زندگی کنی و از خطرا دوری کنی.. اصلا همین درگیری با خطره که باعث میشه معنی زندگی رو بفهمی و ازش لذت ببری.. ;)
سجع های با حالی تو نوشتت بود.با تن های تنها کلی حال کردم
چرخ های روزگار برای همه هست. زمانی باید خرد شوی تا دوباره ساخته شوی و رازش همین است.
اما مردن چرا... آسوده باش.
خیلی متن قوی ای بود. احسنت. امیدوارم به زودی از لای چرخ های روزگار خلاصی پیدا کنی. ما را نیز دعا بفرمایید
حکایت عجیبی است ...
سلام
فکر کنم روزی یه بار که چه عرض کنم روزی هزار بار از چرخ گوشت رد میشی . با این کامنت نگران شدم نکنه الآن دیگه کاملا کتلت شده باشی .
زندگی این قدر هم بد نیست اگر آدم کتلت هم بشه باز خورده میشه یعنی باز به درد دل یک بنده خدایی می خوره .
سعی کن قبل از چرخ شدن خورده بشی . تا نامت در دل جهانیان زنده بمونه .
البته خورده شدن هم عاقبل خوبی نداره و کار به جاهای ناجور میکشه .
بهر حال سعی کن اصلا چرخ نشی لای چرخ زندگی .
دستان بی چشم داشت باد نوازش را از هیچ مویی دریغ نمی کند .تنها دستان بی چشم داشت باد ...
دست باد را پس بزن
فاحشه ای بیش نیست
هر شبش را باکسی صبح میکنند
و بامداد
بی لبخند
ترکت میکند
سبز باشی
سلام
زیبا بود و جالبناک
دل...تادل
باد ،همیشه نمی وزد ...
سلام...
حکایتی است بس عجیب